Thursday, June 26, 2003
از خدا خواست و خواست
....
لطف خدا محقق شد و عطيه الهی پيش رويش قرار گرفت.
عطيه را ديد...اما جاهل از ارزش آن ، در حسرت عطيه ديگران سوخت و سوخت.
چشم باز کرد.
عطيه رفته بود ... به جايی که قدرش را بدانند.
....
و حسرتش تا ابد ماندگار شد.
....
لطف خدا محقق شد و عطيه الهی پيش رويش قرار گرفت.
عطيه را ديد...اما جاهل از ارزش آن ، در حسرت عطيه ديگران سوخت و سوخت.
چشم باز کرد.
عطيه رفته بود ... به جايی که قدرش را بدانند.
....
و حسرتش تا ابد ماندگار شد.
Sunday, June 22, 2003
بالاخره اينجا درست شد!
تقصير از من نبود ! مشكل ضريب هوشي پايين سيستم جديد بلاگر بود كه اساسا هيچ نوع publish ي رو انجام نمي داد.
اما خوب شد ! ياد گرفتم كه ميشه بدون سايه روشن هم زندگي كرد. ديگه نوشتن اينجا كم كم داشت برام ” عادت “ مي شد. فكر مي كنم خودم اراده ننوشتن را نداشتم ، ولي همين مشكل بلاگر كمكم كرد تا ترمز كنم و يك چيزايي رو واضح و روشنتر از قبل ببينم.
فكر مي كنم عمر سايه روشن يا همون تنهاترين سايه قديم سر اومده . چون نمي خوام نوشتن به ابتذال عادت كردن و يكجا موندن آلوده بشه ، شايد چون نمي خوام سايه روشن با همه خصوصصيات دوست داشتنيش به وزنه اي مانع پريدنم تبديل بشه و مهمتر از همه اينكه ”هجرت“ ماهيت منه .
سايه روشن زياد ريسك كرد . شايد خيلي خيلي بيشتر از بقيه . و همين باعث شد كه تا الان به هر قيمتي حفظش كنم. خوشحالم كه اينجا رو در پر بيننده ترين حالتش در عمر يك سال و نيمه اش تعطيل مي كنم. خوشحالم كه بخاطر اتفاقي خاص يا ترس از شيشه اي شدن پيش آدمي خاص سايه روشن رو ، همزاد خودم رو ،تنها جايي كه براي فرياد زدن داشتم رو به پايان نبردم . به همه اينها افتخار مي كنم . چون حداقل پيش خودم آدم ترسويي نيستم.
سايه روشن تا الان بال پروازم بوده اما از اينجا به بعد شايد نه . من از پله هاي نردبان خيلي خوشم مياد.
از همه عزيزاني كه همراهم بودند ممنونم . شايد اگه هركدوم از شما نبوديد سايه روشن الان اينجا نبود ، همه تون رو دوست دارم :)
باز هم خواهم نوشت اما در جايي ديگر ، رهاتر و آزادتر از تنهاترين سايه روشن .
تقصير از من نبود ! مشكل ضريب هوشي پايين سيستم جديد بلاگر بود كه اساسا هيچ نوع publish ي رو انجام نمي داد.
اما خوب شد ! ياد گرفتم كه ميشه بدون سايه روشن هم زندگي كرد. ديگه نوشتن اينجا كم كم داشت برام ” عادت “ مي شد. فكر مي كنم خودم اراده ننوشتن را نداشتم ، ولي همين مشكل بلاگر كمكم كرد تا ترمز كنم و يك چيزايي رو واضح و روشنتر از قبل ببينم.
فكر مي كنم عمر سايه روشن يا همون تنهاترين سايه قديم سر اومده . چون نمي خوام نوشتن به ابتذال عادت كردن و يكجا موندن آلوده بشه ، شايد چون نمي خوام سايه روشن با همه خصوصصيات دوست داشتنيش به وزنه اي مانع پريدنم تبديل بشه و مهمتر از همه اينكه ”هجرت“ ماهيت منه .
سايه روشن زياد ريسك كرد . شايد خيلي خيلي بيشتر از بقيه . و همين باعث شد كه تا الان به هر قيمتي حفظش كنم. خوشحالم كه اينجا رو در پر بيننده ترين حالتش در عمر يك سال و نيمه اش تعطيل مي كنم. خوشحالم كه بخاطر اتفاقي خاص يا ترس از شيشه اي شدن پيش آدمي خاص سايه روشن رو ، همزاد خودم رو ،تنها جايي كه براي فرياد زدن داشتم رو به پايان نبردم . به همه اينها افتخار مي كنم . چون حداقل پيش خودم آدم ترسويي نيستم.
سايه روشن تا الان بال پروازم بوده اما از اينجا به بعد شايد نه . من از پله هاي نردبان خيلي خوشم مياد.
از همه عزيزاني كه همراهم بودند ممنونم . شايد اگه هركدوم از شما نبوديد سايه روشن الان اينجا نبود ، همه تون رو دوست دارم :)
باز هم خواهم نوشت اما در جايي ديگر ، رهاتر و آزادتر از تنهاترين سايه روشن .