Monday, June 09, 2003
هيچوقت ميشه به واقعيت وجودی آدمی پی برد ؟ اين ديوارهای ضخيم هيچوقت به ما اجازه ميدن کسی رو ببينيم؟ همه چيز را اونطور که دوست داريم می بينم و حتی به مخيله مون هم راه پيدا نميکنه که شايد حقيقت چيز ديگه ای باشه. قدرت و جرات نداريم خودمون را ببينيم چه برسه به يک آدم ديگه. اينقدر از هم دوريم که هيچوقت مفهوم حقيقت رو درک نمی کنيم. هر دو يک جا را نشون ميديم ، من اونجا رو زرد می بينم و تو آبی . هر دو داد می زنيم چه رنگ قشنگی ! چقدر خوبه که ما هر دو يک جا را نشون ميديم !!
حالم از همه اين ديوارها و فاصله ها بهم ميخوره. فرقی نداره چه رنگی باشی ، آخرش انگ سياهی ميخوری. default اينه که سياه باشی ، که گرگ باشی ، اگه نيستی هيچوقت کسی اين رو نمی فهمه . تا بخوای ثابت کنی گرگ نيستی سلاخی شدی. اگه داد ميزنی من گرگ نيستم ، فقط يک متظاهر دو رو فريب کاری ، که ميخوای همه رو گول بزنی و مظلوم نمايی کنی . تو گرگی ، سياه ، اينو باور کن !
بوی تعفن يک سطل آشغال . يک رنگ که معلوم ميشه نه آبيه و نه زرد.
دنيايی از علامت سوال و تمنای تک تک شاخه های يک نهالک خسته برای رسيدن به خورشيد.
حالم از همه اين ديوارها و فاصله ها بهم ميخوره. فرقی نداره چه رنگی باشی ، آخرش انگ سياهی ميخوری. default اينه که سياه باشی ، که گرگ باشی ، اگه نيستی هيچوقت کسی اين رو نمی فهمه . تا بخوای ثابت کنی گرگ نيستی سلاخی شدی. اگه داد ميزنی من گرگ نيستم ، فقط يک متظاهر دو رو فريب کاری ، که ميخوای همه رو گول بزنی و مظلوم نمايی کنی . تو گرگی ، سياه ، اينو باور کن !
بوی تعفن يک سطل آشغال . يک رنگ که معلوم ميشه نه آبيه و نه زرد.
دنيايی از علامت سوال و تمنای تک تک شاخه های يک نهالک خسته برای رسيدن به خورشيد.