Wednesday, May 28, 2003
مواظب اين گل باش ، خيلی حساسه .
اين گل از هوای آفتابی خوشش نمياد . نذار آفتاب اذيتش کنه.
اون يکی گل امروز ساقه اش شکسته ، حواست بهش باشه .
اين گل
اون گل
اين گل
اون گل
چه لذتی داره باغبانی .... اما !
کسی مراقب گل من هست ؟
اين گل از هوای آفتابی خوشش نمياد . نذار آفتاب اذيتش کنه.
اون يکی گل امروز ساقه اش شکسته ، حواست بهش باشه .
اين گل
اون گل
اين گل
اون گل
چه لذتی داره باغبانی .... اما !
کسی مراقب گل من هست ؟
قاصدک خوش خبر باش اما گرد من بی ثمر می گردی
قاصدک انتظار خبری نيست مرا نه ز ياری نه ز ديار و دياری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس ، در دل من همه کور و کرند .
تجربه های تلخ با دلم می گويد که دروغی تو دروغ ، که فريبی تو فريب.
طمع آتش نمی بندم ، خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک انتظار خبری نيست مرا نه ز ياری نه ز ديار و دياری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس ، در دل من همه کور و کرند .
تجربه های تلخ با دلم می گويد که دروغی تو دروغ ، که فريبی تو فريب.
طمع آتش نمی بندم ، خردک شرری هست هنوز ؟
راضی نيستم ، اما آرومم . چون هر کار از دستم بر ميومد انجام دادم
گرچه دستم اونقدر کوتاهه که به ستاره ها نمی رسه ، اما حداقل از خاک پر نميشه.
گرچه دستم اونقدر کوتاهه که به ستاره ها نمی رسه ، اما حداقل از خاک پر نميشه.
Tuesday, May 27, 2003
فکر مي کردم بايد حالم بد باشه .وقتی حرف ميزد چند بار سرم گيج رفت . حالت تهوع داشتم. چی ميگفت ؟ من کجام ؟ اون کجاست ؟ چرا نزديکی ؟ چرا زجر؟ چرا داره از آدمها فرمول ميسازه ؟ اون خسته است. زخميه. اما چرا الان ؟ چرا الان ؟ چرا من ؟ چرا اون؟ چرا الان؟ چی ميگفت ؟ چرا به من ؟
فکر می کردم بايد حالم بد باشه. احساس ميکردم همونجا وسط خيابون پاهام ميلرزند و ميفتم. سرد بود. فشارم پايين بود. حالت تهوع داشتم.
فکر می کردم بايد حالم بد باشه.اما نيست. از وقتی پامو گذاشتم توی کوچه حالم خوب بود. حالم خوبه . آرومم . چرا ؟؟؟
شايد چون من هم به اون حرفها احتياج داشتم ، شايد چون هميشه يک کار بزرگ تو ذهنم همين شکلی بوده . شايد چون يک گوشه ذهنم تحسينش ميکردم. شايد چون از نقش خودم تو اين بازی راضی بودم.
اون خسته است. خيلی زياد . و من چقدر دوست داشتم حتی خيلی کم آرومش کنم. چقدر دوست داشتم تو اين وضعيت به جز ناراحتی خاصيت ديگه ای هم داشتم. واقعيت رو بايد قبول کرد.
اون يک کار بزرگ کرد. نميدونم کارش چقدر درست بود ، نميدونم امکان حمله ای بيرحمانه تر از اين هم بود يا نه. نميدونم .اما ميدونم يک روز بزرگ بود . از همون وقت که بارون اومد اينو فهميدم.
گيجم ، منگ .فقط يک شوک بود. همين .
هيچ چيزی برام تغيير نکرده. هيچی . اون هنوز خودشه و من هنوز خودم. سعی ميکنم درکش کنم . شايد حتی درکش ميکنم.
دقيقا به وسط رسيدم. به نقطه خنثی شايد . بيست تا رفته ، بيست تا مونده.
و من در يک احساس سبز سيال شناورم ، و آرامِ آرم ترنم زيبای زندگی را به نظاره نشسته ام ، ساحلی زيبا در انتظارم است ، جايی برای پريدن .
فکر می کردم بايد حالم بد باشه. احساس ميکردم همونجا وسط خيابون پاهام ميلرزند و ميفتم. سرد بود. فشارم پايين بود. حالت تهوع داشتم.
فکر می کردم بايد حالم بد باشه.اما نيست. از وقتی پامو گذاشتم توی کوچه حالم خوب بود. حالم خوبه . آرومم . چرا ؟؟؟
شايد چون من هم به اون حرفها احتياج داشتم ، شايد چون هميشه يک کار بزرگ تو ذهنم همين شکلی بوده . شايد چون يک گوشه ذهنم تحسينش ميکردم. شايد چون از نقش خودم تو اين بازی راضی بودم.
اون خسته است. خيلی زياد . و من چقدر دوست داشتم حتی خيلی کم آرومش کنم. چقدر دوست داشتم تو اين وضعيت به جز ناراحتی خاصيت ديگه ای هم داشتم. واقعيت رو بايد قبول کرد.
اون يک کار بزرگ کرد. نميدونم کارش چقدر درست بود ، نميدونم امکان حمله ای بيرحمانه تر از اين هم بود يا نه. نميدونم .اما ميدونم يک روز بزرگ بود . از همون وقت که بارون اومد اينو فهميدم.
گيجم ، منگ .فقط يک شوک بود. همين .
هيچ چيزی برام تغيير نکرده. هيچی . اون هنوز خودشه و من هنوز خودم. سعی ميکنم درکش کنم . شايد حتی درکش ميکنم.
دقيقا به وسط رسيدم. به نقطه خنثی شايد . بيست تا رفته ، بيست تا مونده.
و من در يک احساس سبز سيال شناورم ، و آرامِ آرم ترنم زيبای زندگی را به نظاره نشسته ام ، ساحلی زيبا در انتظارم است ، جايی برای پريدن .
Monday, May 26, 2003
قل من ذالذی يعصمکم من الله ان ارادبکم سوء او ارادبکم رحمه ، و لا يجدون لهم من دون الله وليا ولا نصيرا
سوره احزاب آيه 17
به آنها بگو اگر خدا اراده کند که خير و رحمت و يا سوئی به شما رسد ، چه کسی به جز او می تواند شما را از آن حفظ کند ؟ و برای انسانها به جز خدا ياور و پشتيبانی نيست.
سوره احزاب آيه 17
به آنها بگو اگر خدا اراده کند که خير و رحمت و يا سوئی به شما رسد ، چه کسی به جز او می تواند شما را از آن حفظ کند ؟ و برای انسانها به جز خدا ياور و پشتيبانی نيست.