Friday, April 25, 2003
به کوچکی نافرمانی خود منگريد ، به عظمت کسی بنگريد که نافرمانيش را می کنيد.
.....
صد بار اگر توبه شکستی باز آی.
....مفاهيم متضاد ، خوف ، رجا ... نيروهايی که باعث ميشن انسان از حرکت باز نمونه.....
.....
صد بار اگر توبه شکستی باز آی.
....مفاهيم متضاد ، خوف ، رجا ... نيروهايی که باعث ميشن انسان از حرکت باز نمونه.....
Thursday, April 24, 2003
من می ترسم. خيلی زياد. می ترسم دوباره همه چيز عادی و تکراری بشه. اگه همه چيز يادمون بره شايد ديگه هيچوقت نيرويی نباشه که ما را به ما ياداوری کنه.
با لادن و سارا تو تريا نشسته بوديم. از بحث در مورد کلاس شفيعا به موضوع هميشگي مون رسيديم : وبلاگ .
چند ماهی ميشه که لادن يک وبلاگ درست کرده اما آدرسش را حتی به نزديکترين دوستاش هم نداده . شايد اينکار به نظر بعضی ها بی معنی بياد اما من با تمام وجودم علتش را حس می کنم. چند وقت پيش بود که بطور کاملا تصادفی وبلاگش را پيدا کردم. نوشته هاش به من آرامش می دادند . خيلی زود جزء وبلاگهای محبوبم شد ، اما هيچوقت به خودش در اين مورد حرفی نزدم.
اونروز هم در مورد وبلاگهامون صحبت می کرديم که لادن گفت که متوجه شده يکی از بچه های دانشکده آدرس وبلاگش را پيدا کرده .نميدونست اون يکنفر کيه ولی ميدونست که از اون روز ديگه نميتونه با آزادی و رهايی فکر مطلب بنويسه .
ناراحت شدم. اون يکنفر من بودم و لادن اينو نميدونست. با تمام وجود احساس لادن را درک ميکردم. منم شبيه اون بودم. تعداد آدمهايي که کسی را تو دنيای واقعی می شناسند و خوانده شدن نوشته های وبلاگ توسط اونها آزادی و رهايی فکری نويسنده را تغيير نميده ، خيلی کمه. ياد اين افتادم که چقدر دوست دارم آزادی روزهای اول وبلاگ نويسيم را دوباره به دست بيارم. و لادن الان دقيقا احساسی مشابه من داشت.از يک طرف لذت خوندن نوشته هاش و از يک طرف احساس گناه از محدود کردن آزادی نوشته های لادن.
کلی فکر کردم.
آخر تصميم گرفتم و حقيقت را بهش گفتم . حالا ديگه اون ميتونه با آزادی قبل وبلاگ بنويسه :)
از تصميمم خوشحالم ، خيلی زياد. از اينکه هنوز اينقدر قدرت دارم که بتونم به خاطر آزادی يک روح از لذت شخصيم بگذرم . خوشحالم و اميدوار !
چند ماهی ميشه که لادن يک وبلاگ درست کرده اما آدرسش را حتی به نزديکترين دوستاش هم نداده . شايد اينکار به نظر بعضی ها بی معنی بياد اما من با تمام وجودم علتش را حس می کنم. چند وقت پيش بود که بطور کاملا تصادفی وبلاگش را پيدا کردم. نوشته هاش به من آرامش می دادند . خيلی زود جزء وبلاگهای محبوبم شد ، اما هيچوقت به خودش در اين مورد حرفی نزدم.
اونروز هم در مورد وبلاگهامون صحبت می کرديم که لادن گفت که متوجه شده يکی از بچه های دانشکده آدرس وبلاگش را پيدا کرده .نميدونست اون يکنفر کيه ولی ميدونست که از اون روز ديگه نميتونه با آزادی و رهايی فکر مطلب بنويسه .
ناراحت شدم. اون يکنفر من بودم و لادن اينو نميدونست. با تمام وجود احساس لادن را درک ميکردم. منم شبيه اون بودم. تعداد آدمهايي که کسی را تو دنيای واقعی می شناسند و خوانده شدن نوشته های وبلاگ توسط اونها آزادی و رهايی فکری نويسنده را تغيير نميده ، خيلی کمه. ياد اين افتادم که چقدر دوست دارم آزادی روزهای اول وبلاگ نويسيم را دوباره به دست بيارم. و لادن الان دقيقا احساسی مشابه من داشت.از يک طرف لذت خوندن نوشته هاش و از يک طرف احساس گناه از محدود کردن آزادی نوشته های لادن.
کلی فکر کردم.
آخر تصميم گرفتم و حقيقت را بهش گفتم . حالا ديگه اون ميتونه با آزادی قبل وبلاگ بنويسه :)
از تصميمم خوشحالم ، خيلی زياد. از اينکه هنوز اينقدر قدرت دارم که بتونم به خاطر آزادی يک روح از لذت شخصيم بگذرم . خوشحالم و اميدوار !