Friday, April 04, 2003
بگذار تا با ذره ذره وجودم دنيا را لمس كنم.
بگذار تا با گوشه گوشه فكرم پرواز كنم.
بگذار تا با ثانيه ثانيه هاي ساعت مچي ام , نفس بكشم.
بگذار تا با همين دو پاي كوچكم دنيا را به لرزه درآورم.
بگذار تا عادت نگاههاي پيش پا را بشكنم.
بگذار تا لذت نفس كشيدن را با تو نيز قسمت كنم.

بگذار تا با گوشه گوشه فكرم پرواز كنم.
بگذار تا با ثانيه ثانيه هاي ساعت مچي ام , نفس بكشم.
بگذار تا با همين دو پاي كوچكم دنيا را به لرزه درآورم.
بگذار تا عادت نگاههاي پيش پا را بشكنم.
بگذار تا لذت نفس كشيدن را با تو نيز قسمت كنم.
آرشيو وبلاگم را دو سه بار مرور کردم. کند و کاو خودم. مجهولی که زندگيم را تحت تاثير خودش قرار داد. من بايد چيزی پيدا کنم در اين دو سه ماه . عجيبه ! نور را می بينم .حسش می کنم. بند بند وجودم گواهی به حضورش ميده . نوری که تمام وجودم را تسخير کرده . نوری که بهم قدرت و گرما ميده . اما نمی فهمم چرا اين نور اينقدر دوره ! چرا سعی می کنه مجهول بمونه ؟ احساس فلج کننده ای بهم ميگه اون نور هم از کار خودش پشيمون شده . بعضی وقتها فکر می کنم همش يک رويای شيرينه ، زاده فکر خودم.
Sunday, March 30, 2003
با هر قدم يک برگ از دفتر خاطراتم را ورق می زنم
انگار به دنيای افسانه ای گذشته ها پرتاب می شوم
هنوز چهره ای روی نيمکت انتظارم را می کشد
هنوز چشمانی آنجا نگرانم اند
هنوز کلمه های سه حرفی بيروح ، زوزه کشان مرا به خود می خوانند
انگار هنوز اشک چشمانش تر است
با التماس به من خيره شده
دستانش مرا تمنا می کنند
من از تابوتهای سه حرفی متنفرم
از زنجيرهای سه حرفی هم
نمی شنوی ؟ کسی همنوا با باد است انگار ، آنجا رهايی هديه می دهند
نيمکت پارک برای آرزوهای من کوچک است
سربرميگردانم
گوشهايم فريادهای خفه اش را نمی شنوند
با هر قدم بزرگتر می شوم
با هر قدم آزادتر
کوهها مرا به خود می خوانند
انگار به دنيای افسانه ای گذشته ها پرتاب می شوم
هنوز چهره ای روی نيمکت انتظارم را می کشد
هنوز چشمانی آنجا نگرانم اند
هنوز کلمه های سه حرفی بيروح ، زوزه کشان مرا به خود می خوانند
انگار هنوز اشک چشمانش تر است
با التماس به من خيره شده
دستانش مرا تمنا می کنند
من از تابوتهای سه حرفی متنفرم
از زنجيرهای سه حرفی هم
نمی شنوی ؟ کسی همنوا با باد است انگار ، آنجا رهايی هديه می دهند
نيمکت پارک برای آرزوهای من کوچک است
سربرميگردانم
گوشهايم فريادهای خفه اش را نمی شنوند
با هر قدم بزرگتر می شوم
با هر قدم آزادتر
کوهها مرا به خود می خوانند