سايه روشن

Friday, March 28, 2003

آنان را که خاک را به نظر کيميا کنند
آيا بود که گوشه چشمی به ما کنند

در دم نهفته به ز طبيب مدعی
باشد که از خزانه غيبم دوا کنند

معشوق چون نقاب زرخ در نمی کشد
هر کس حکايتی به تصور چرا کنند

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهديست
آن به که کار خود به عنايت رها کنند


Thursday, March 27, 2003

" يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما يحييکم و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه و انه اليه تحشرون "

ای کسانيکه ايمان آورديد ، هنگاميکه خدا و رسول شما را به آنچه به شما حيات می بخشد فراخواندند ،آنان را اجابت کنيد و بدانيد که خدا ميان آدمی و دلش حايل می گردد و هم در نزد او محشور خواهيد شد.


آيه 24 سوره انفال


Tuesday, March 25, 2003

سالن خيلی وقته که از مهمانها پرشده . از وقت شام گذشته . ميزبان هنوز منتظر دو نفره . هرچند بعدا می فهمه که فقط منتظر يک نفر بوده. تعداد آدمهايی که می دونند فقط بايد منتظر يک نفر بود زياد نيست. بيشتر از اين نميشه منتظر موند . شام سرو ميشه . مهمانها کم کم بلند شده اند و شروع به خداحافظی می کنند. صدايی همه را متوجه درب سالن می کنه : س اومد !
از همان دم در شروع به معذرت خواهی می کنه مثل هميشه همه چيز را به شوخی و مسخره بازی برگزار ميشه. مهارت زيادی در اين کار داره. چند نفر بلند می پرسند : س ! پس خانمت (ط) کجاست ؟ و همه اونها بدون اينکه جوابی بگيرند ، مقهور شوخی های س ميشن . اما جلو زمزمه ها و حرفهای درگوشی خانمها را با شوخی هم نميشه گرفت . زمزمه ها هر چند آرام و در گوشی ، اما کر کننده اند. مادر س ،محکم ، طوری که همه بشنوند ، جوريکه همه زمزمه ها حتی واسه چند لحظه خفه بشن ، ميگه : س و خانمش از هم جدا شدند. در چهره س دقيق ميشم ..... لبخند دروغينش ديگه نميتونه غم چهره اش را بپوشونه . اين حالتش را خوب می شناسم.
برای فرار از زمزمه های جديد بلندتر از قبل ، و شکستن نگاههای رقت باری که بر س سنگينی ميکنه ، نزديکش ميشم ، بايد از زير بار نگاههای پرسشگر نجاتش بدم ... مثل هميشه شروع به شوخی ميکنم ... و اون خوب می فهمه که برای نجاتش اومدم . می خنده . لبخندش را خيلی دوست دارم.
رو در رو با س راحتتر ميتونم وضع ظاهرش را ببينم. کسی که هميشه ترکيب رنگ لباسهاش زبانزد بود ، حالا هر تکه لباسش يک رنگه ! کفش قهو ه ای ، شلوار سبز ، پيراهن سفيد ، کاپشن زرد ! و موهاش ! هر وقت دو سه ماه نميره آرايشگاه اينطور ميشه! بهش ميگم انيشتن ! عينکی شکسته که قابهاش با هم زاويه 120 ميسازند تکميل کننده يک س آشفته ، گيج و در هم و بر همه !
خدايا ! چی بر سر س عزيز من اومده؟


تا سن 30 سالگی خواستگاری هيچ دختری نرفت. هيچ وقت حاضر نشد زندگی خودش رو به دست بازی بی مفهوم خواستگاری دختری که انتخاب خودش نيست ، بده. فقط يک بار . اون هم برای دختری که با تمام وجود انتخابش کرده بود. هميشه برای اينکار تحسينش می کنم. هنوز يادمه. هيچ کس باور نمی کرد . خوشحالی اون روزها ناياب بودند. چشمهای ط و خنده های زيباش. خوداگاه يا ناخوداگاه الگوی همه ما دخترها شده بود. ساده و در عين حال امروزی ، خوش بر خورد ، گرم ، زيبا. اينها صفاتی بود که از دور ديده می شد.
آهنگ مبارک باد سفره عقدشان را من گذاشتم. سليقه ط در انتخاب تکه تکه سفره عقد خوب يادمه. وقتی عاقد خطبه را می خوند ، دم غروب ، موقع اذان ، من اشک ريختم. از خوشحالی می لرزيدم. آخر عروسی ، موقع پرت کردن دسته گل عروس ، ط و س منو صدا زدند تا بطور سفارشی گل را برای من پرت کنند. هنوز يادمه. يادمه که س بعد از ورود ط به زندگيش چقدر تغيير کرد. تقريبا تمام عادتهای بد دوران مجرديش از بين رفته بودند. با تمام وجود ط را دوست داشت. از تمامی رفتارش واضح بود.

هيچ کس جز نزديکان س نفهميد که از اول يک مشکل وجود داشت : ط هنوز در دنيای يک نفره خودش زندگی ميکرد. عشق ط و س و اثراتش انکار ناپذيره . اما برای بقای زندگی دو نفره ، هر دو نفر بايد وظايف جديد دنيای دو نفره را بپذيرند. اين کاريه که ط نتونست بکنه. برای اون هنوز کلاس اسکيت يا درس اسپانيايی و دوستانش مهمتر از زندگی دو نفره اش با س بود. مسلما همه اشتباه ها از طرف ط نبوده ، س هم مقصره ، اطرافيان س و ط هم مقصرند ، اما اشتباه ط بزرگتر بود. اون همه چيز را شکست ، خرد کرد ... و حالا پشيمونی فايده ای نداره.

س تنهاست. خيلی تنها . روزهاش را با کار و کار و کار پر ميکنه . آخر هفته ها به ويلايی ميره که گوشه گوشه اش پر از خاطره ط ست . خودش را با کار خونه ، آشپزی و شست و شو سرگرم ميکنه. تقريبا مطمئنم که به سيگار پناه آورده . چرا ؟چرا؟
امسال سال تحويل ، تنها بود . کی ميدونه به چه اميدی صدای تيک تيک قبل از تحويل را شنيده ؟ کی ميدونه اين همه درد تاوان چيه ؟ کی ميتونه غم مادر س را توصيف کنه ؟


هنوز اون شب جلو چشمامه ،هنوز آزارم ميده ، شب عروسيشون : خواننده ارکستر ميخوند ، سالن از ارتعاش صدای بلند آهنگ ميلرزيد ، جمعيت می رقصيدند ، و اون پسر را خوب يادمه ، زياده روی کرده بود ، گر گرفته بود ، اختيارش را از دست داده بود ، با خواننده فرياد ميزد ، صداش هنوز تو گوشمه ، کر کننده است.


Monday, March 24, 2003

ميلان کوندرا سعی می کنه با مهارتش در نويسندگی ، تمامی احساسات را توصيف و تشريح بکنه . اين ديد نويسنده باعث ميشه آدم نسبت به احساساتش دقيقتر بشه و به علت کوچکترين اونها هم فکر کنه. اما به نظر من بعضی وقتها زيبايی زندگی در احساسات وصف نشدنيه . تشريح گل سرخ عظمت را از آن ميگيره . به قول سهراب کار ما شايد اين است که در افسون گل سرخ شناور باشيم. نظر شما چيه ؟


حرفهای شيرين
تولد مامان
تابلوی خورشيد خانوم ، کنار پنجره با يک پرنده روی دستش
گلهای شب بو سفره هفت سين
يک دسته گل زنبق بنفش تو يک ليوان آبی


همه اينها يعنی قدرت مست شدن ، يعنی خلسه ، يعنی فرياد يعنی زندگی
همه اينها يعنی در اوج وقتی که می خواستی منحنی زندگيتو موازی محور y ها به صفر برسونی ، يکی اونو بگيره و جهتش را با شيب زياد به بينهايت مثبت تغيير بده.

شيرين امروز ميگفت : خدا ما رو خيلی دوست داره. ميگفت حتی اگه همش امتحان باشه ،يک امتحان خيلی قشنگه.
و دوباره به ياد آوردم که من اون کارت بر خورده ام.
بهم گفت ما همه رگه هايی تو وجودمون داريم که خوداگاه يا ناخوداگاه باعث جذب آدمهايی که اونها هم رگه هاي مشابهی دارند ميشيم. و من به ياد سگ اصحاب کهف افتادم.
غصه "پايان" ظاهرا بين همه آدمهای اين قصه مشترکه. انگار ترس از پايان داره همه را به يک "شروع" بزرگ نزديک می کنه.

دوست دارم دستهامو رو به آسمون بلند کنم ، با تمام وجود فرياد بزنم :" خدايا ! به رحمتت ايمان دارم " و زير بارون رحمتش خيس خيس بشم.