Friday, February 07, 2003
جایی خواندم : خدا در مقابل هر آنچه از انسان مي گيرد،ارمغاني برايش در نظر گرفته است .اما تازماني كه انسان بي تابي وبيقراري مي كند،آن ارمغان را به او ارزاني نمي كند.
Thursday, February 06, 2003
ما فرياد مي زديم
" چراغ! چراغ! "
و ايشان در نمي يافتند.
سياهيٍ چشم شان
سپيدي کدري بود اسفنج وار
شکافته ، لايه بر ، لايه بر
شباهت برده از جسميتٍ مغزشان.
گناهي شان نبود:
از جنمي ديگر بودند.
بامداد
" چراغ! چراغ! "
و ايشان در نمي يافتند.
سياهيٍ چشم شان
سپيدي کدري بود اسفنج وار
شکافته ، لايه بر ، لايه بر
شباهت برده از جسميتٍ مغزشان.
گناهي شان نبود:
از جنمي ديگر بودند.
بامداد
تا حالا لذت پنچرگيري رو تجربه کرديد؟
در هفت دقيقه :) ! اونم وقتي کلي آقا با چشمهاي بهت زده بهتون خيره شدند ؟؟!! :D
در هفت دقيقه :) ! اونم وقتي کلي آقا با چشمهاي بهت زده بهتون خيره شدند ؟؟!! :D
Tuesday, February 04, 2003
کرم کوچولو به شوق پروانه شدن ، درون پيله رفت. پيله اي تاريک و سياه
در آنجا...
شب بود و شب
ترس بود و ترس
سرما و لرز
هوهوي کر کننده جغدها
خش خش مهيب منقار پرنده اي گرسنه بر ديواره پيله
و تنهايي همچون رعشه اي بی پايان، سراپای وجودش را ميلرزاند
و او خوب ميدانست که فريادهايش به گوش کسي نخواهد رسيد
کرم کوچولو به تاريکي عادت کرد و با سرما خو گرفت....
و من در تاريکي غرق خواهم شد... و واژه اي نمي يابم جز مرگ.
هر شب با عبور نسيم از آن نزديکي به گمانش نجوايی می شنيد....چيزي شبيه به :
و اراده اي بالاتر محقق خواهد شد.
شعاعهاي نور آروم و بي صدا ، و بدون اجازه کرم وارد پيله او ميشدند....کرم سعی در انکار داشت ... باور نکردن نور!... يک دروغ آرامش بخش برای او که چشمانش به تاریکی عادت کرده اند.
شعاعهاي نور بي اعتنا به ناباوري کرم راه ورود به پيله را خواهند يافت.و گرماي خورشيد بدن کرخت و يخ زده او را گرم ميکند...چه بخواهد ، چه نه. که اراده اي بالاتر محقق خواهد شد.
اراده اي که او را به پيله فرا خواند. همانکه شوق پروانه شدن را بدو نماياند. همو که در ميان هو هوي جغدها برايش لالايي خواند. او که آغوشش در ترس عظيم جنگل هماره امن بود. همو نبود که به شعاعهاي نور آدرس پيله را داد؟
سوراخ کوچکي لاي تارها پيدا شده است ، پايانِ انکارِ نور است...
کرم کوچولو دزدکي به بيرون سرک ميکشه...چه آفتابي...و چه سبز است امروز و چه بلند است آسمان و چه گرم است خورشيد.و نسيم از همان نزديکي ها مي گذشت....
در تماشاي پرواز پروانه اي مست شد...مسخ شد ... و در آرزوي پرواز غرق شد.
در آنجا...
شب بود و شب
ترس بود و ترس
سرما و لرز
هوهوي کر کننده جغدها
خش خش مهيب منقار پرنده اي گرسنه بر ديواره پيله
و تنهايي همچون رعشه اي بی پايان، سراپای وجودش را ميلرزاند
و او خوب ميدانست که فريادهايش به گوش کسي نخواهد رسيد
کرم کوچولو به تاريکي عادت کرد و با سرما خو گرفت....
و من در تاريکي غرق خواهم شد... و واژه اي نمي يابم جز مرگ.
هر شب با عبور نسيم از آن نزديکي به گمانش نجوايی می شنيد....چيزي شبيه به :
و اراده اي بالاتر محقق خواهد شد.
شعاعهاي نور آروم و بي صدا ، و بدون اجازه کرم وارد پيله او ميشدند....کرم سعی در انکار داشت ... باور نکردن نور!... يک دروغ آرامش بخش برای او که چشمانش به تاریکی عادت کرده اند.
شعاعهاي نور بي اعتنا به ناباوري کرم راه ورود به پيله را خواهند يافت.و گرماي خورشيد بدن کرخت و يخ زده او را گرم ميکند...چه بخواهد ، چه نه. که اراده اي بالاتر محقق خواهد شد.
اراده اي که او را به پيله فرا خواند. همانکه شوق پروانه شدن را بدو نماياند. همو که در ميان هو هوي جغدها برايش لالايي خواند. او که آغوشش در ترس عظيم جنگل هماره امن بود. همو نبود که به شعاعهاي نور آدرس پيله را داد؟
سوراخ کوچکي لاي تارها پيدا شده است ، پايانِ انکارِ نور است...
کرم کوچولو دزدکي به بيرون سرک ميکشه...چه آفتابي...و چه سبز است امروز و چه بلند است آسمان و چه گرم است خورشيد.و نسيم از همان نزديکي ها مي گذشت....
در تماشاي پرواز پروانه اي مست شد...مسخ شد ... و در آرزوي پرواز غرق شد.
کم کم
آروم آروم
دستم داره به نوشتن ميره
چيک چيک..... نم نم بارون داره رو قلب خشکم شروع به باريدن ميکنه
تيک تيک .....ساعت زندگيم دوباره کوک شده
تيک تيک ....زمان Stop شده زندگيم داره شروع به حرکت ميکنه
لا لا لا ..... يکي داره ترانه زندگيمو آروم زمزمه ميکنه
گل گلدون من شکسته در باد
تو بيا تا دلم نکرده فرياد
يه ترنم سيال...مثل لمس مخمل نرم
يکي داره آروم آروم تابلو سياه و سفيد ذهنم رو با آبرنگ رنگ ميزنه...آروم آروم... خش خش قلمو رو بوم سکوت کشنده ذهنم رو ميکشه...آروم آروم
تو که دست تکون ميدي به ستاره جون ميدي
ميشکفه گل از گل باد
من زنده ام...من دارم نفس ميکشم
چيک چيک
تيک تيک
لالالالا
آروم آروم
دستم داره به نوشتن ميره
چيک چيک..... نم نم بارون داره رو قلب خشکم شروع به باريدن ميکنه
تيک تيک .....ساعت زندگيم دوباره کوک شده
تيک تيک ....زمان Stop شده زندگيم داره شروع به حرکت ميکنه
لا لا لا ..... يکي داره ترانه زندگيمو آروم زمزمه ميکنه
گل گلدون من شکسته در باد
تو بيا تا دلم نکرده فرياد
يه ترنم سيال...مثل لمس مخمل نرم
يکي داره آروم آروم تابلو سياه و سفيد ذهنم رو با آبرنگ رنگ ميزنه...آروم آروم... خش خش قلمو رو بوم سکوت کشنده ذهنم رو ميکشه...آروم آروم
تو که دست تکون ميدي به ستاره جون ميدي
ميشکفه گل از گل باد
من زنده ام...من دارم نفس ميکشم
چيک چيک
تيک تيک
لالالالا