Friday, January 17, 2003
مدتي نخواهم نوشت
شايد اين مدت بلند باشه ، شايد کوتاه ، اما مطمئنم بي پايان نيست.
علت اين تصميم رو اونهم در آستانه یک ساله شدن تنهاترین سایه ، بذاريد به حساب خستگي نويسنده اش از سوء برداشتها ، و ترسش از اشتباهات مشابه . ميدونم اينکه تحت تاثير اشتباه ديگران قرار ميگيرم فقط و فقط از ضعفم ناشي ميشه. اما مگه من چقدر ظرفيت دارم ؟
بعضي وقتها همه چيز سرد ميشه ، يخ ميزنه و گرما تبديل به افسانه اي دروغين ميشه.با اين کار باعث گرم شدن نميشم فقط سعي ميکنم جلوي هجوم سرما رو بگيرم.
ميدونم عاقلانه نيست ، اما در سردترين روزها هنوز هم دلم به طلوع خورشيد روشنه. خداحافظي از وبلاگ برام سخته ، ميرم به امید روزي که برگردم.
شايد اين مدت بلند باشه ، شايد کوتاه ، اما مطمئنم بي پايان نيست.
علت اين تصميم رو اونهم در آستانه یک ساله شدن تنهاترین سایه ، بذاريد به حساب خستگي نويسنده اش از سوء برداشتها ، و ترسش از اشتباهات مشابه . ميدونم اينکه تحت تاثير اشتباه ديگران قرار ميگيرم فقط و فقط از ضعفم ناشي ميشه. اما مگه من چقدر ظرفيت دارم ؟
بعضي وقتها همه چيز سرد ميشه ، يخ ميزنه و گرما تبديل به افسانه اي دروغين ميشه.با اين کار باعث گرم شدن نميشم فقط سعي ميکنم جلوي هجوم سرما رو بگيرم.
ميدونم عاقلانه نيست ، اما در سردترين روزها هنوز هم دلم به طلوع خورشيد روشنه. خداحافظي از وبلاگ برام سخته ، ميرم به امید روزي که برگردم.
Tuesday, January 14, 2003
Sunday, January 12, 2003
قلمم مدتهاست حرفی در سینه دارد . اما هر چه برای نگارشش بیشتر می کوشیدم کمتر به نتیجه می رسیدم. خاموشی این روزهایم ، بستن دهانم با آنکه یک دنیا فریاد دارم ، تمنای صبر از خدا .... همه شرح حالم را که خود توان بیانش را نداشتم در نوشته های کهکشان دیدم:
"من اگر رها ميکنم و آرام گوشه اي به انتظار ايستاده ام نه به آن دليل است که ترس از تلاطم ناامن دريا دارم . ايستاده ام به انتظار که پائي باشم براي همراهي ، اشکي باشم براي همدردي ،آبي باشم براي سوزش بي هنگام . هستم اما نه به تحميل، به عشق به خواستن به دستي براي ياري به نگاهي براي همراهي و مادام که اين تلاطم هست و تو آن تنهائي را در آغوش گرفته اي و عبور گرم نگاهت و حنجره مهربان خسته ات را براي حضورم نميخواهي همچنان بي صدا به انتظار خواهم ماند ...."
ومن باز تو را با ظاهری آرام خواهم دید و بازهم به پاهایم اجازه ایستادن در کنارت و به لبانم رخصت بیان آنچه در درونم می گذرد نخواهم داد و هر چند دشوار ولی از کنارت خواهم گذشت.... تا روزی که همراهیم را باور کنی و به صداقت نیتم ایمان بیاوری ... تا روزی که تو نیز ماندنم را بخواهی.
"من اگر رها ميکنم و آرام گوشه اي به انتظار ايستاده ام نه به آن دليل است که ترس از تلاطم ناامن دريا دارم . ايستاده ام به انتظار که پائي باشم براي همراهي ، اشکي باشم براي همدردي ،آبي باشم براي سوزش بي هنگام . هستم اما نه به تحميل، به عشق به خواستن به دستي براي ياري به نگاهي براي همراهي و مادام که اين تلاطم هست و تو آن تنهائي را در آغوش گرفته اي و عبور گرم نگاهت و حنجره مهربان خسته ات را براي حضورم نميخواهي همچنان بي صدا به انتظار خواهم ماند ...."
ومن باز تو را با ظاهری آرام خواهم دید و بازهم به پاهایم اجازه ایستادن در کنارت و به لبانم رخصت بیان آنچه در درونم می گذرد نخواهم داد و هر چند دشوار ولی از کنارت خواهم گذشت.... تا روزی که همراهیم را باور کنی و به صداقت نیتم ایمان بیاوری ... تا روزی که تو نیز ماندنم را بخواهی.