Saturday, December 07, 2002
دارم يك كارهايي ميكنم كه دخترهاي خل و چل تو كتاب داستانها هم به عقلشون نميرسه ! يعني مسلما اگر هم به عقلشون برسه اينقدر خر نيستند كه انجام بدهند !
خدا آخر عاقبتم را به خير كنه . ( البته هر كار ميكنم تقصير خودشه!)
خدا آخر عاقبتم را به خير كنه . ( البته هر كار ميكنم تقصير خودشه!)
Friday, December 06, 2002
لحظه ها آبستن حادثه اند....
ميدانم ميدانم كه لياقتم با روياهايم همسان نيست ...
ملامتم مكنيد
كه چشم اميدم به اوست
او كه قادر است به شكستن قوانين روزمره و تواناست بر آشكار نمودن نهان ها
او كه عظمت و وسعت رحمتش با هيچ حساب و كتاب دنيايي همسان نيست .
ملامتم مكنيد...
ميدانم ميدانم كه لياقتم با روياهايم همسان نيست ...
ملامتم مكنيد
كه چشم اميدم به اوست
او كه قادر است به شكستن قوانين روزمره و تواناست بر آشكار نمودن نهان ها
او كه عظمت و وسعت رحمتش با هيچ حساب و كتاب دنيايي همسان نيست .
ملامتم مكنيد...
Wednesday, December 04, 2002
چند ماهي ميشه كه براي انجام پروژه درس ارزيابي كار و زمان به يك كارخانه در جاده قديم كرج ميرم.
دو سه هفته اول با برخورد بسيار گرم مسول بخش مهندسي كارخانه مواجه شديم. قاعدتا علت فقط و فقط يك چيز بود : كلفت نبودن كافي بند “پ“ . حتي حاضر نبود يك كاتالوگ ساده از محصولات كارخانه بهم بده . در روزهاي اول ايشون به شدت عقيده داشتند كه دانشجو نبايد وارد سالن توليد بشه ! چون براش خطر داره !
البته بعد از كلي جر و بحث و پرس و جو مشخص شد كه علت اصلي مخالفتها اين بوده كه آن آقاي محترم فكر ميكردند من ممكنه پروژه زمان سنجي را بهتر از ايشون انجام بدهم و تهديدي جدي براي مقام ايشون باشم. همين طرز تفكرها ما را به اينجا رسانده . احساس خطر از هرگونه تغيير.
بعد از اينكه بالاخره موفق به يافتن پارتي قويتري شدم ، خوب مسلما همه چيز تغيير كرد ! البته اصولا رابطه بين صنعت و دانشگاه در كشور پيشرفته ما انقدر زياده كه اينجور برخوردها طبيعي به نظر ميايند.
همه اينها يعني آخر استقبال از ايدههاي نو ، خلاقيت و ميل شديد به بهبود !
جالب اينجاست كه كارخانه اي كه تا اين حد محيط را براي ايده هاي نو و بهبود بسته ، به شدت محتاج انهاست. كارگران سخت كوش يا غرق در شنيدن آواي موزيك هستند و يا به سختي مشغول گپ زدن . هفته پيش رفتم خط مونتاژ ، و با رييس خطي خواب ! مواجه شدم و كارگراني به شدت در حال گفتگو !و در جواب سوالهاي من با كمال خونسردي گفتند : كار نيست ! جالب اينجاست كه براي همين كار نكردن حقوق ميگيرند.كارگري كه روي ماشين CNC كار ميكنه ، به ازاي هر يك دقيقه فعاليت ، ده دقيقه بيكاري داره . فقط فكر كنيد كه اين سيستم تا چه حد معيوبه ! مشكل از كارگرها و رييسهاي خط تا رييس سالنها و مديريت وجود داره .
و به نظر من 90% مشكلات از انجاست كه اين كارخانه تقريبا هيچ رقيبي در كشور نداره. به زبان ساده يعني مشتري محكوم به مصرف محصول اين كارخانه است.
نتيجه اخلاقي : كشور ما هيچ مشكلي نداره و چرخهاي اقتصادي آن با تلاش مردمي كه هيچ تمايلي به از زير كار در رفتن ندارند و با استقبال از ايده هاي فكرهاي خلاق بدون هيچ ايرادي در حال چرخشند .
نتيجه WTO يي : ايران هيچ نيازي به پيوستن به سازمان تجارت جهاني ندارد ! پر واضح است كه كشور ما حتي بدون پيوستن به اين سازمان نيز در بهترين شرايط بهره وري و رقابتي است ! نگذاريم دستهاي پنهان استكبار جهاني ما را از پيشرفت باز دارند!
دو سه هفته اول با برخورد بسيار گرم مسول بخش مهندسي كارخانه مواجه شديم. قاعدتا علت فقط و فقط يك چيز بود : كلفت نبودن كافي بند “پ“ . حتي حاضر نبود يك كاتالوگ ساده از محصولات كارخانه بهم بده . در روزهاي اول ايشون به شدت عقيده داشتند كه دانشجو نبايد وارد سالن توليد بشه ! چون براش خطر داره !
البته بعد از كلي جر و بحث و پرس و جو مشخص شد كه علت اصلي مخالفتها اين بوده كه آن آقاي محترم فكر ميكردند من ممكنه پروژه زمان سنجي را بهتر از ايشون انجام بدهم و تهديدي جدي براي مقام ايشون باشم. همين طرز تفكرها ما را به اينجا رسانده . احساس خطر از هرگونه تغيير.
بعد از اينكه بالاخره موفق به يافتن پارتي قويتري شدم ، خوب مسلما همه چيز تغيير كرد ! البته اصولا رابطه بين صنعت و دانشگاه در كشور پيشرفته ما انقدر زياده كه اينجور برخوردها طبيعي به نظر ميايند.
همه اينها يعني آخر استقبال از ايدههاي نو ، خلاقيت و ميل شديد به بهبود !
جالب اينجاست كه كارخانه اي كه تا اين حد محيط را براي ايده هاي نو و بهبود بسته ، به شدت محتاج انهاست. كارگران سخت كوش يا غرق در شنيدن آواي موزيك هستند و يا به سختي مشغول گپ زدن . هفته پيش رفتم خط مونتاژ ، و با رييس خطي خواب ! مواجه شدم و كارگراني به شدت در حال گفتگو !و در جواب سوالهاي من با كمال خونسردي گفتند : كار نيست ! جالب اينجاست كه براي همين كار نكردن حقوق ميگيرند.كارگري كه روي ماشين CNC كار ميكنه ، به ازاي هر يك دقيقه فعاليت ، ده دقيقه بيكاري داره . فقط فكر كنيد كه اين سيستم تا چه حد معيوبه ! مشكل از كارگرها و رييسهاي خط تا رييس سالنها و مديريت وجود داره .
و به نظر من 90% مشكلات از انجاست كه اين كارخانه تقريبا هيچ رقيبي در كشور نداره. به زبان ساده يعني مشتري محكوم به مصرف محصول اين كارخانه است.
نتيجه اخلاقي : كشور ما هيچ مشكلي نداره و چرخهاي اقتصادي آن با تلاش مردمي كه هيچ تمايلي به از زير كار در رفتن ندارند و با استقبال از ايده هاي فكرهاي خلاق بدون هيچ ايرادي در حال چرخشند .
نتيجه WTO يي : ايران هيچ نيازي به پيوستن به سازمان تجارت جهاني ندارد ! پر واضح است كه كشور ما حتي بدون پيوستن به اين سازمان نيز در بهترين شرايط بهره وري و رقابتي است ! نگذاريم دستهاي پنهان استكبار جهاني ما را از پيشرفت باز دارند!
ظاهرا در فونت فارسي قسمت نظرخواهي مشكل وجود داره .براي اينكه همه بتونيم حرفهاي بقيه را بخوانيم ، پيشنهاد ميكنم ابتدا در بالاي قسمت مخصوص نوشتن نظراتEncoding كرده ، و فونت را بهUnicode تغيير بديد .
از همه به خاطر نظرات قشنگشون ممنون :) باورتون نميشه كه تك تك كلماتتون چقدر برايم عزيز و راهگشاست :)
از همه به خاطر نظرات قشنگشون ممنون :) باورتون نميشه كه تك تك كلماتتون چقدر برايم عزيز و راهگشاست :)
من يك پروانه ام. سالهاست كه به دنبال گلم دشتها و صحراها را زير پا گذاشتم. سر راه گلهاي فراواني ديده ام. بعضي فقط از دور بوي خوبي داشتند ، بعضي ها مي خواستند مرا با عطر هاي مصنوعي فريب بدهند ، بعضي از گلها با اينكه خوشبو بودند و شهد شيريني داشتنداما خجالت ، آنها را از من دور مي داشت.
تا اينكه از قضا روزي برگلي خوشبو ، خوشرنگ و با شهدي شيرين نشستم .
دير بازي مست بوي خوشش بودم . رنگ گلبرگهاش دلتنگيها و سختيها را هم ، مسحور خودش كرده بود . و او نيز مسحور نقش و نگارهاي بالهايم . به زبان شما آدمها چيزي به نام دوست داشتن را آفريديم.
خستگي راه كم كم از تنم بيرون ميشد ...
ببين هميشه خراشي است روي گونه احساس
كم كم به خودم آمدم ...
اين گل زيباست ، فريباست ...
اما گل من نيست .
گل من جايي همين نزديكي به انتظار من است و پروانه اين گل نيز در راه . من مسافرم و راه هنوز باقيست .
جدايي سخت بود .
ولي آوايي مرا به خود ميخواند . آوايي ناشناخته اما زيبا و آشنا .
گل عزيز ... اگر نبودي از پاي افتاده بودم . چون بودي اكنون چنين رها به سوي ناشناخته ها بال مي گشايم. از تو ممنونم به خاطر بودنت . دلتنگ نيستم به آرزوي ديدار گلم و غمين مباش كه “او“ در راه است . از هم اكنون تلالو بالهايش را در افق مي بينم . منتظر باش.
و من رهاي رها به سوي “ او “ بال مي گشايم.
(از خاطرات يك پروانه)
تا اينكه از قضا روزي برگلي خوشبو ، خوشرنگ و با شهدي شيرين نشستم .
دير بازي مست بوي خوشش بودم . رنگ گلبرگهاش دلتنگيها و سختيها را هم ، مسحور خودش كرده بود . و او نيز مسحور نقش و نگارهاي بالهايم . به زبان شما آدمها چيزي به نام دوست داشتن را آفريديم.
خستگي راه كم كم از تنم بيرون ميشد ...
ببين هميشه خراشي است روي گونه احساس
كم كم به خودم آمدم ...
اين گل زيباست ، فريباست ...
اما گل من نيست .
گل من جايي همين نزديكي به انتظار من است و پروانه اين گل نيز در راه . من مسافرم و راه هنوز باقيست .
جدايي سخت بود .
ولي آوايي مرا به خود ميخواند . آوايي ناشناخته اما زيبا و آشنا .
گل عزيز ... اگر نبودي از پاي افتاده بودم . چون بودي اكنون چنين رها به سوي ناشناخته ها بال مي گشايم. از تو ممنونم به خاطر بودنت . دلتنگ نيستم به آرزوي ديدار گلم و غمين مباش كه “او“ در راه است . از هم اكنون تلالو بالهايش را در افق مي بينم . منتظر باش.
و من رهاي رها به سوي “ او “ بال مي گشايم.
(از خاطرات يك پروانه)