سايه روشن

Sunday, July 28, 2002

امروز صبح از سفرآمدم ....عجب سفري بود...
سفري از زمين به جايي كه تنها شبيه زمين است.سفري پر هيجان به دالانهاي پر پيچ و خم تاريخ. كه لحظه لحظه اش پر از فرياد آدمها و نسلهاست. صداي بال ملكوتيان ميايد.
رفتم تا لحظاتي را با اسطوره هايي از كمال و انسانيت هم آوا شوم. ( يعني شدم؟) مي دويدم جايي كه آنها دويد ه اند , پا بر جا پاي آنها گذاشتم , در تكه تكه تاريخ جاري شدم .همه جا صداي او مي آمد. يعني آنجا زمين بود؟ تماشاگه راز . سكوي پرتاب آدمها به ملكوت. به جايي فراتر از اين روزمرگي هاي لجن مال. به او سلام مي كني. گويي كنارت است. به او مي گويي آمده ام . از دوري باطل به نام زندگي , از پوسيدن , از نوساني ابلهانه.به سوي او.
و آنجاست كه تو را به ابديت مي برند ذره اي مي شوي از جهاني كه به دور او , كه مبدا است و مقصد و دليل اين دو مي گردد.
نه" كسي" باش كه به ميقات آمده اي ...."خسي" شو كه به ميقات آمده اي.

....

مرا چه به توصيف آنجا ؟
دو هفته در آسمان بودم.