سايه روشن

Saturday, June 22, 2002

عشق آدمها را زنده مي كنه.اگر خدا بخواد به كسي لطف كنه يا او را عاشق ميكنه يا معشوق. اون وقته كه وجود انسان را مهم مي كنه و با ارزش.حداقل براي يك نفر. يك نفر هست كه بدون او تنهاست. يك نفر هست كه با اميد او زنده است و در هر نفسش به ياد اونه.معشوق هم حالا به عشق عاشق نفس مي كشه.خوشبختي براش مي شه خوشبختي عاشق.
شكوه زندگي در برق چشمهاي عاشقه. و صداي معشوق ميشه وجود عاشق. عشق عطيه ايست از جايي بالاتر از زمين. اگر باور كنيم.


تا حالا به تغيير يك دختر يا پسر بعد از ازدواج توجه كرديد؟ نوع لبخندشان عوض ميشه. نگاهشان برق ميزنه.در يك كلمه زنده ميشن. فقط به خاطر عشق.


Thursday, June 20, 2002

كسي در ژرفاي تنش فرياد ميزند. دستاني تمنا مي كنند.التماس مي كنند.تقلاي دستانش را مي بيند و مقاومت پاهايش را حس مي كند.آهنگ نفسهايش بسان زنگ هشدار شده اند.عجبا! همه او را باز مي دارند.چرا چنين مي كنند؟
چيزي جلو چشمانش حائل شده است.قدرتي فكرش را تسخير كرده.
..."او" مي خواهد برود. تنها پرپر كردن گل سرخ را مي بيند.وه كه چه لذتي دارد! ضجه نازك گلبرگها چه زيباست.دستها چه زيبا مي شوند در خون گل....
و يك آن...پرده ها مي افتند.اينجا كجاست؟ چيست در دستان او؟ نه! اين "او" نيست. باز در روحش لانه كرده.وجودش را مي مكد.
فرار مي كندومي دود.اين بار تمام وجودش به ياريش ميايند.هنوز دستهايش از خون گل سرخ رنگين است.كي صداي ناله گلبرگها از گوشش رخت بر خواهد بست؟ او گل سرخش را عاشق بود.با قد كشيدن گلبرگهايش نفس مي كشيد.چه شد؟

كجاست چشمه؟ چرا باران نمي آيد؟اين رنگ چگونه پاك مي شود؟اين صدا كي ساكت مي شود؟

آنجاست.

چشمه اي آنجاست.هميشه آنجاست و در انتظار. زنده مي شود.قطره قطره اش روحش را زنده مي كند.
دستانش باز سپيدند. باز زمزمه آب را مي شنود.آواي نفسهايش باز موزون است.
چه ميكند اين آب.
به پاكي چشمه سوگند مي خورد كه بخروشد چون امواج و رها شود چون نسيم , كه طوفاني آرام است.تا باز روحش را به دست نااهلان نسپارد كه شايد خونبهاي گل سرخ باشد.


Wednesday, June 19, 2002

كاش خود را لايق نوشتن از او مي دانستم... زنده ياد علي شريعتي از قلم نوشته است.
قلمي كه اين روزها الكترونيكي شده است ...!
به يادش:

قلم توتم من است
قلم توتم ماست
به قلم سوگند
به خون سياهي كه از حلقومش مي چكد سوگند
به رشحه خوني كه اززبانش مي چكد سوگند
به ضجه هاي دردي كه از سينه اش بر مي آيد سوگند
كه توتم مقدسم را نمي فروشم
به دست زورش تسليم نمي كنم , به كيسه زرس نمي بخشم , به سرانگشت تزويرش نمي سپارم , دستم را قلم مي كنم و قلم از دستم نمي گذارم .
چشمهايم را كور مي كنم , گوشهايم را كر مي كنم , پاهايم را مي شكنم , انگشتانم را بند بند مي برم , سينه ام را مي شكافم , قلبم را مي كشم , حتي زبانم را مي برم و لبم را مي دوزم
اما
قلمم را به بيگانه نمي دهم.


Tuesday, June 18, 2002

نازقلم از عشق مي نويسد. نه آنكه تنها با "ع ش ق" مي نويسندش. نه! .......عشق!
از معدود وبلاگهايي است كه در آن ميشود نفس كشيد. و " ن والقلم و ما يسطرون " را فهميد.

از اوست :
باور كنيم معجزه ي عشق را
كه در صبحي دل انگيز و اثيري
به زير نم نم باران نرم و زيباي اهورائي
فراز بام بلند حضرت "عقل" دور انديش
و با لعن , نفرين و انكار هزاران منكر عشق
به حالي كه صدها چشم مشتاقش , عيان مي ديدند
پديد آمد دوباره با هياهويي بي حد و بي مانند
"اعجاز مجدد عشق"
دلي سوخت , چشمي گريست و رندي وعده ي ديدار گرفت


آيينه ها با آه آغاز مي شوند
و آه پايان حرف روشن آيينه هاست
-"آه...."
آيينه حرف اول و آخر را در يك كلام گفت

سطح تمام آيينه ها , امروز
خاكستري است
تصوير روبروي من
انگار من نيست
تصوير ديگري است

وقتي خطوط سربي
سطح شقيقه هاي مرا با شتاب هاشور مي زنند

خوب است حرف آيينه ها را اين بار پشت گوش بيندازم.

از آيينه هاي ناگهان