سايه روشن

Saturday, May 25, 2002

كلي كار دارم.ولي فردا مي نويسم.حتما !


Thursday, May 23, 2002

"_چه بيچاره مردي است آنكه به پريچهره اي عشق ورزد و او را دلدار خويش برگزيند و بار و بر درخت رنج و حاصل تلاش خود را در كف او بگذارد , و ناگاه به هوش آيد و ببيند دلي را كه عمري براي وصالش روزها جان فرسوده و شبها بيدار مانده , اينك آنرا رايگان به مردي ديگر داده اند تا همراز و دلبر و نيكبخت از عشق او باشد.

_چه بيچاره زني است كه چو از خواب غفلت برخيزد , خود را در خانه مردي بيند كه او را غرق در اموال و هداياي بسيار و مهر و لطف فراوان ميكند , اما نمي تواند به سراچه دلش شراره عشقي روحبخش بنشاند و عطش جانش را با آن باده زلال آسماني فروكاهد كه خداوند از ساغر چشمان مرد در دل زن فرو ميريزد.

_زناشويي در دوران ما همان تجارت خنده اور و گرياننده است كه دوشيزگان مانند كالايي از خانه اي به خانه ايي ديگر انتقال مي يابند.

_پوچي جشنهاي مشرق زمين , چنانكه بومان به آن سوي ابرها فرا ميروند , در جان پسر و دختر جوان بالا ميرود."

.....
اي خالق بلنديهاي عشق, توفيق زندگي اي همراه با عشقي حقيقي به ما عطا كن.
بر گرفته از يوحناي مجنون اثر جبران خليل جبران


"Tell your heart that the fear of suffering is worse than the suffering itself. And no heart has ever suffered when it goes in search of its dream.


Wednesday, May 22, 2002



با قدمهايي محكم و قاطع بر زمين خدا مي رويم.
به گمان خاممان هرروز در كوچه پس كوچه هاي شهري آشنا قدم ميزنيم در عين اينكه از ماهيت مكاني و وجودي اين صحنه هاي آشنا هيچ نميدانيم .ديارما تنها ناكجا آبادي است در جغرافياي جهان , كه اگر جايي باشد تنها قرارگاهي است براي تنمان , كه پرنده روح با مرزها نا آشناست.

در زماني هستيم كه با ارقام غريب شمسي و قمري و ميلادي و هجري مي خوانيمش ...غافل از آنكه در اقيانوسي از زمان كه هرقطره اش هزاران سال را تداعي مي كنند شناوريم .شبها ستارگان را به فرزندانمان نشان ميدهيم و با غرور از دانشمان از ماهيت گازي و واكنشهاي اتمي در آنها خبر ميدهيم بي خبر از اينكه پدرانمان شايد مطمئن تر از ما به فرزندان خود از چراغهاي آويخته بر سقف آسمان مي گفته اند.

مطمئن از يافته هاي علمي خود آنها را به رخ مي كشيم غافل از تمسخرآيندگان كه ما را عقب افتاده و جاهل خواهند ناميد
.
با اندك قدرتي خود را سرپرست هستي مي دانيم وآنچنان مغرور و سنگين قدم برميداريم كه زمين آه ميكشد, بي خبر از
آنكه ثانيه ثانيه وجودمان مستمند مويرگهايي هستند هزار بار باريكتر از مو . كه اگر ماهيچه اي كوچك در قفسه استخواني نحيف سينه مان, زماني كوتاهتر از آنكه قوه ادراك توان شمارشش را داشته باشد از كار بايستد , دفتر زندگيمان بي وقفه بسته خواهد شد.


ماهي كوچكي هستم در حفره اي زير اقيانوس.و به خيال خام خودم صاحب همه دنيا و مقتدرترين.
خدايا به خودت قسم كه اگر اين انسان لحظه اي و تنها ذره اي از حقيقتش فاصله بگيرد به اندازه وزن گوشتهاي بدنش هم قيمت ندارد. راه و روش زندگي را به من بياموز, انچنانكه "خليفه قدرتت " باشم.



Tuesday, May 21, 2002

عكسهايي از تهران قديم.چقدر تغيير كرديم و گذشته مون يادمون رفته,مگه چقدر گذشته ؟
عكس1
عكس2
عكس3
عكس4


Monday, May 20, 2002


مي خوام فقط و فقط تو لحظه "حال" زندگي كنم.

به خدا كه خيلي ضعيفم اگه "اكنون" رو با افكار (حيفه كه اسم فكر رو روشون بذارم , چون مسلما وقتي آينده فرا برسه من ديگه هيچكوم از اين فكراي احمقانه رو نمي كنم!) آينده خراب كنم...بكشم...زايل و ضايع كنم.
باور كنيد اين افكاربي پايه و اعصاب خرد كن هيچ تاثيري رو آينده نداره كه هيچ , حال رو هم از ايده آل و اون چيزي كه حقموت از "اكنونه" دور و دور تر مي كنه :)
باور كنيد اجراي اين تصميم ها توفيق مي خواد و يك آدم!

همتون موفق باشين , سرشار و پيروز :)


برون شو اي غم از سينه كه لطف يار مي آيد
تو هم اي دل ز من گم شو كه آن دلدار مي آيد

نگويم يار را شادي كه از شادي گذشته است او
مرا از فرط عشق او ز شادي عار مي آيد

مسلمانان مسلمانان مسلماني ز سر گيريد
كه كفر از شرم يار من مسلمان وار مي آيد

چه نور است اين چه تاب است اين چه ماه و آفتاب است اين
مگر آن يار خلوت جو ز كوه و بار مي آيد

در و ديوار اين سينه همي در رجز انبوهي است
علمهاتان نگون گردد كه آن بسيار مي آيد

غلط گفتم غلط گفتم كه اين اوراق شعر من
ز شرم آن پري چهره به استففار مي آيد