سايه روشن

Saturday, April 13, 2002

مريضم.
خسته شدم.خسته شدم,از سرفه كردن.

سلامتي عجب نعمتيه.


Friday, April 12, 2002

اين روزها كه ميگذرد,هر روز
احساس مي كنم كه كسي در باد
فرياد مي زند

احساس مي كنم كه مرا
از عمق جاده هاي مه آلود
يك آشناي دور صدا مي زند

آهنگ آشناي صداي او
مثل صداي آمدن روز است
آن روز ناگزير كه مي آيد

روزي كه عابران خميده
يك لحظه وقت داشته باشند
تا سربلند باشند
و آفتاب را در آسمان ببينند

(قيصر امين پور)


Thursday, April 11, 2002

ما
در عصر احتمال به سر ميبريم
در عصر شك و شايد
در عصر پيش بيني وضع هوا
از هر طرف كه باد بيايد
در عصر قاطعيت ترديد
عصر جديد
عصري كه هيچ اصل احتمال,يقيني نيست

اما من
بي نام تو
حتي
يك لحظه احتمال ندارم

چشمان تو
عين اليقين من
قطعيت نگاه تو
دين من است

من از تو ناگزيرم
من
بي نام ناگزير تو مي ميرم.

(قيصر امين پور)


Monday, April 08, 2002

در اتوبوس برگشت از اصفهان :

در رديف كنار خانمي بود, ميانسال,به ظاهر متمول!,و البته كمي هم چاق كه عينك آفتاي اي با قاب كلفت طلايي زده بود.
تو اتوبوس خانم و آقاي جووني هم با بچه كوچيكشون بودند كه به ظاهر از لحاظ مادي تناسبي با بقيه افراد اتوبوس نداشتند.

چشمتون روز بد نبينه.اين بچه واسه برطرف كردن نيازهاي طبيعيش هم شده غرغر ميكرد و هر نيم ساعت يك بار صداي گريه ازش شنيده ميشد.نميگم شنيدن غرغر هاي يك بچه اونم وقتي كه آدم منگ خوابه خيلي پديده جالبيه...ولي نحوه برخورد با اين قضيه بدجوري باطن آدمها رو نشون ميده.
از بين همه مسافراي اتوبوس فقط اون خانم محترم بودند كه به نحو وحشتناكي از خودشون عكس ا لعمل نشون ميدادند.من وقتي به اون خانم نگاه ميكردم چهار ستون بدنم ميلرزيد چه برسه به اون طفل مظلوم.مطمئنم نصف گريه هاش از لقاي اون خانم خوش اخلاق بوده.بچه كه شروع به گريه ميكرد تا پدر و مادرش به هزار زحمت گولش بزنند و ساكتش كنند ,اين خانم محترم چند عدد ناسزا حواله شون ميكردند!بيچاره طفل معصوم هم,خوب از اول شروع ميكرد ديگه!
نگيد كه خوب حتما اون خانم هم ناخوش بوده يا احتياج به استراحت داشته,چون وقتي همه نيازهاي اون بچه برطرف شد و شاد و سرحال داشت آروم واسه خودش آواز ميخوند باز هم اون خانم دست از غر غر كردن بر نميداشت.

يعني اگه اين اختلاف طبقاتي بين اين افراد وجود نداشت و گذر زمان و چرخ روزگار اون خانم رو تو نقش يك پولدار خارج رفته (واقعا چقدر از چيزها يي كه داريم مال خودمونه؟؟؟؟)نمي نشوند,بازم كسي به خودش اجازه مي داد اينطور با يك خانواده رفتار كنه؟
چرا اينقدر زود يادمون ميره كه ما خودمون هم بچه هاي بدعنقي بوديم و احتمالا بچه هايي بدعنق تر داشتيم؟

جدا! اگه يك زن و شوهر و فرزند كوچكشون قصد سفر داشته باشند و بودجه تامين وسيله نقليه اختصاصي يا حتي بليط هواپيما رو نداشته باشند, بايد چي كار كنند؟